۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

کار دوم

امروز درست ده روزاست که در Cram Dunk در SUB food court کار می کنم. کاراصلی من پختن شیرنی هایی است که از روز قبل در سینی چیده شده اند. بعد هم چیدن آنها در ظرف، چیدن ظرف ها در ویترین، شستن سینی ها ودر لابلای این کارها هم درست کردن Breakfast Wrap که نوعی ساندویچ برای صبحانه به حساب می آید. البته باید بگویم که من هیچ دخالتی دردرست کردن مخلوط خام شیرینی ها ندارم. یک شیرینی پز حرفه ای آنها را آماده می کند. نصف این کارها در L' Express انجام می شود و مابقی هم درCram Dunk و من باید دائم بین این دو جا رفت وآمد کنم. ساعت کارهم هر روز از 5:45 تا 8:45 صبح. که، البته تجربه جالبیست!

البته همان هفته اول کافی بود که بفهمم این کار، به خاطر نامناسب بودن زمانش، نباید ادامه پیدا کند. اول هفته دوم، ایمیلی به رییس زدم و گفتم که ادامه نخواهم داد. جواب هم برایم جالب بود: "I'm sorry to hear this as you are doing an excellent job". البته طبق قانون من هنوز باید دو هفته دیگر ادامه بدم که البته همراه است با کلی تجربه تازه.

اولین چیزی که خیلی زود توی کارهایی از این دست، بسیار پررنگ به چشم می آید، تکرار است. خیلی زود تبدیل به ماشینی می شوی که هر روز یک برنامه ثابت را اجرا می کند. خالی از هرگونه اندیشه. یا حتی تنوع! و این ناگوارترین تجربه است. البته خوب که فکرش را کنی، تکرار همیشه در زندگی حضور دارد. اما وقتی کاری می کنی که به تکرار زنده و از فکر خالیست، به کاریکاتوری می ماند که تکراری که همیشه حضور دارد را بسیار درشتنمایی کرده است! و از اینرو، (آدم ها) ماشین هایی که کار می کنند، همیشه خسته هستند. حتی سر صبح و اول هفته! دائم، گوشه چشمت به ساعت است که کی این تکرار به پایان می آید. اما، می دانی که فردا، روز دیگری نیست. و تو ادامه می دهی.

تجربه آدم های تازه ای که می شناسی نیز تجربه ایست متفاوت. آدم هایی که شاید از جنس آنهایی که تا به حال شناخته ای نیستند. آدم هایی با دنیایی دیگر! بعضی ساکت، و کمی هم سرد که اجازه نمی دهند بشناسیشان! برخی هم گرم، وآشنا. آنها معمولا از غریبی تو استفاده می کنند، امرو نهیت می کنند؛ اینها اما صمیمانه گوشه چشمی به تو دارند تا زود به احساس قربت رسی. اما همگی چیزی به اشتراک دارند: خسته ازتکراری که گریزی بر آن نیست!

وقتی لباس کار به تن داری، دیگر دانشجوی دکترا نیستی، که یکی از آنهایی. و وقتی یکی از آنهایی، یعنی دنیایشان را می فهی. و تو این را عمیق می فهمی آنگاه که با غریبه ای از آنها چشم در چشم می شوی، و با لبخندی به تو می گویند که آشنایی!

روزهای اول اصلا دلم نمی خواست که آشنایی من را در‍حال کار ببیند! نه اینکه من دارم کار نادررستی انجام می دهم، نمی دانم چرا، اما احساس غریب دلهره ای از دیدن آشنایی درناخودآگاهم بود. بعد سعی کردم که با خودم حرف بزنم تا بتوانم بر این حس ناخودآگاه غلبه کنم. ولی صادقانه باید اذعان کنم که حرف زدن خیلی هم کارساز نبود! پس تصمیم گرفتم که بنا بر تجربه های گذشته، درست همان کاری که ناخودآگاهانه برایم دلهره آور بود را آگاهانه انجام دهم. با خودم قرار گذاشتم که اگر آشنایی دیدم خودم را در زاویه دیدش قرار دهم و خودم را با او روبرو کنم، با دوستانم از کارم حرف بزنم و اینکه در وبلاگم هم از این تجربه ام بنویسم. درست مثل اینکه از آب بترسی و خود را ناگهان به آب اندازی!

به هر حال باید بگویم که تجربه کارهایی از این دست، جنبه های ناشناخته ای از شخصیت آدم را برایش هویدا می کند و از این رو بسیار ارزشمند است!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

برای من خوندن این پستت خیلی آموزنده بود ممنونم!

hafezip گفت...

سلام علی جان. برام خیلی جالب بود.موفق باشی.

ناشناس گفت...

علی جان! این‌ها را که می‌خواندم حال کردم. سعی کردم خودم را جای تو بگذارم و احساس کنم که چه حس‌ای دارد.

shahrzad گفت...

اگر از انجام كاري هراس داري،خود را به تمامي در آن بيفكن. علي(ع)
چقدر وحشتناك!...چقدر خوب!

محمد امین گفت...

سلام علی جان، در مورد تکرار خیلی حرف هایی زده بودی که خیلی وقت بود که به دنبال اونا بودم و با گفتن اونا جدا به من خیلی کمک کردی. حرفات واقعا جالب بودن.