۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

اول مهر

امروز اول مهر ماه است. این روز برای من و احتمالا برای خیلی های دیگر پر است از خاطره. بی شک هر سال در این روز و این روزها، کلی تجربه جدید منتظرمدرسه ای هاست. یاد این روزها حسی نوستالژیک در خود دارد. ترانه دوست داشتنی"همشاگردی سلام" که مدام از رادیو پخش می شد، دفترهای نوی فرنو، پاککن دورنگ پلیکان، خودکار های بیک آبی، سیاه، قرمز و سبز، مدادهای سیاه و قرمز سوسمار نشان، و بعضی وقت ها هم کیف و کفش نو! و از این ها مهم ترکلی اندیشه های تازه: از فکرهای کوچکی مثل اینکه "برچسب روی کتاب هام رو کجای جلد بچسبونم؟" یا "دفترهام رو چطوری خطکشی کنم؟" گرفته تا کلی تصمیم های جدید مثل "درس های هر روز رو همون روز بخونم" یا "رفتن به این کلاس یا اون یکی؟".
حس نو شدن همیشه هیجان عجیبی در خود دارد. هر شروعی اینگونه است: شروع مدرسه، آغاز سال، یا حتی روز تولد! اما افسوس که خیلی زود این هیجان شورانگیز در مرداب تکرار فرو می رود و در خاکستری روزمرگی رنگ می بازد.
یاد من باشد افکارم را هر روز بشویم تا اندیشه های بکر در لابلای زنگار تکرار گم نشوند!

۱ نظر:

shahrzad گفت...

سلام.
حالا چند روزی از اول مهر میگذردومن چند سالی هست که سالهای تحصیلی را با احساسی متفاوت نسبت به دوران دانش آموزی خودم می گذرانم.حالا من مادر هستم.پسرم کلاس پنجم است ودخترم اول راهنمایی؛ومن از اول مهر تا پایان سال نگرانم پسرم از سرویس مدرسه اش جا نماند؛دخترم به تاکسی برسد ودیر ش نشود؛نمره ی املای پسرم بیست بشود؛دخترم بتواند از بوفه ی مدرسه اشان خرید کندو..چرا ما مادرها آنقدر نگرانیم که نمیتوانیم با شادی بچه هامان واقعاً،از ته دلمان،خوشحال شویم؟!