۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

توکل

دیشب داشتم به بیداد گوش می کردم. واقعا زیبا و شنیدنی است، واقعا بیداد می کند در دل. موسیقی فوق العاده مشکاتیان، وصدای آسمانی شجریان که حافظ را آواز می خواند:
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش/ بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
آنقدر زیبا که وقتی می شنوی آرام نمی توانی نشست. و می رسد به این بیت:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
و من انگار چیزی در دلم می لرزد. یادم می افتد که توکل را مدت هاست کم دارم. گذشته را نگاهی می اندازم. توکل کم رنگ است. من به چه تکیه کرده ام که لرزان نیست؟ هیچ. اما هنوز نمی دانم چرا توکل آرامم نمی کند. شاید چون "بر سرایمان خویش چو بید می لرزم". توکل برایم همیشه آخرین گزینه است. هرآنچه در توان دارم به کار می برم، اما نقشی از توکل در دلم نمی نشیند. یا اگر هست، آرامم نمی کند و همین ناآرامی روشن ترین گواه برسستی توکل است.
خداوندا! شناخت عطا کن تا ایمان بیافزاید و توکل ازتردیدی لرزان به یقینی استوار دگرگون شود؛ و آرامشی که در ناخوداگاه توکل نشسته است، فرا گیردمان. "ومن یتوکل علی الله و هو حسبه"

۱ نظر:

k1k گفت...

قشنگ بود! کاش یادم بماند...